مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
نگاه عـلـقـمه خـندیـد و در سجـود افـتاد همین که سایۀ سروش به روی رود افتاد قـدم به آب که زد موج موج طوفان شد عـروس آب بـه پـای مــهِ وجـود افــتـاد عطش ز رنگ نگاه و لبـش نمایان بود به یـاد یـارِ غـریـبی که تـشـنه بود افتاد دو دست پر شده از آب را ز هم وا کرد بـلـور آب ز دستی که میگـشـود افـتـاد لـبـان خـشک به «الله اکـبر»ی تر کرد ادب چـشیـد زبانـش که در شهـود افـتاد به دست مشک و به دل شوق آب آوردن ولی چه حیف، که مشکش در آن حدود افتاد چه صحنهها که ندیـدند نهـر و نخلستان دو دست خیس عـلـمدار را که زود افتاد کمی جلوتر از آن تیر و جسم صد چاکش و ضربهای به سرش خورد تا که خُود افتاد طنـین نالـۀ «ادرک اخـا»ش جـاری شد دگر به خـیـمه نیـامد عـمو، عـمود افـتاد |